جوانمرد كوچك جوانمرد كوچك ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

نجواهاي من با ني ني نازم

غصه مامانی

رادو ی نم برگ گلم پسرم خیلی ناراحتم خیلی مامان غصتو می خورم همش فکر می کنم حتمی من مقصرم که تو حرف نمی زنی چند روز پیش خالم با پسرش خونه ما بوداون5 ماه ازت بزرگتره ولی از همون یک سالگی قشنگ حرف می زد تو هی نگاش می کردی می خواستی جوابشو بدی هی غصه می خوردی نمی تونستی اعصابت خراب یم شه نمی تونی به ما منظورتو بفهموی منمهی عصع می هورم خیلی بده نه  از اون روز تو افسرده شدی مامانتم بدتر   خدایا خودت یه کاری کن پسرم خیلی داره زجر می کشه ...
23 مرداد 1391

شیطون بلای خونه ما

وای دیگه این اقا پسره ما رو کشت بسکه اذیت می کنه همش در حال گاز گرفتن و ناخن کشیدن منو باباشه تا وقتی باباییش نیست بهتره اما تا چشش به باباش میفته جوگیر می شه مثل چی هی منو می زنه باباشو که دیگه بیچاره کرده همشم در حال خوردنه من موندم این همه می خوره چاقم نمی شه دلم خوش باشه از وقتی ماه رمضون اومده که ما رو دیگه دیوونه کرده تا ساعت یک شب بیداره از اون ور تا 11 می خوابه هر چی هم بهش می گیم گوش نمی ده فقط قاه قاه می خنده چند شب پیش خونه خاله شوشو بودیم هی اسم پسر خاله شوشو رو صدا می زد و بلند می گقت درزاد یعنی فرزاد جلوی اونا هم بابشو می زد و قاه قاه می خندید من موندم این از کجا کتک زدن و یاد گرفته ما رو که عاجز کرده خداییش هر کی می بینه ...
13 مرداد 1391
1